|
. . . پسرك با تمام توان ميدويد ، سعي ميكرد در يك مسير مستقيم حركت نكند . گلوله ديگري كنار پايش به زمين خورده بود .
اتاقش طبقه دوم بود طوري كه سر شاخه درختهاي كوچه به كنار پنجره مي رسيد . . . پشت ميزش نشسته بود كه كبوتر سفيد روي يكي از شاخه ها نشست . . . لحظه اي نگاهش كرد . . . كبوتري به آن سفيدي تا آن روز نديده بود . . .
چشم از كبوتر بر نداشت . . . روي ميز ، با انگشت ، زغال را ميكاويد . . . پيدايش كه كرد ، كاغذ را برداشت . . . بايد همه جزييات را به خاطر مي سپرد . . . نقاشي از يك پرنده به مراتب سخت تر از نقاشي چهره بود . . . پرنده فاصله زيادي با او نداشت و با اين حال بدون حركت به جايي روي زمين نگاه مي كرد . انگار نه انگار كه او در چند قدمي اش نشسته . . . از سر شروع كرد . . . چشمها و پرها . . . نوك ، مهمترين قسمت بود . . . نوك مي توانست به راحتي نوع پرنده را نشان دهد . . . استاد گفته بود اگر نوك كلاغ را روي بدن گنجشك نقاشي كنيد به راحتي تبديل به كلاغ ميشود . . . كار نوك كه تمام شد سراغ گردن و سينه رفت . نقاشي كبوتر به آن سفيدي با زغال كار آساني نبود . . . بالها . . . بايد بالها را طوري ميكشيد كه اگر باز مي شدند توانايي پرواز دادن پرنده را داشته باشند . . . چند تا از پرها را كشيده بود كه ناگهان . . .
نفهميد چه اتفاقي افتاد . . . كبوتر به پايين سرازير شد . . . از پشت ميز بلند شد و از پنجره به پايين نگاه كرد . . . پسركي تير كمان به دست كبوتر را از روي زمين برميداشت . . . لحظه اي به پسرك و كبوتر نگاه كرد . . . بعد برگشت و به نقاشي نيمه كاره روي ميز نگاه كرد . . . در كشو را باز كرد و نقاشي را درون آن انداخت . . . كشو كه باز شد چشمش به جعبه گلوله ها خورد . . . سرش را بالا آورد . . . اسلحه قديمي ، روي ديوار ، خاك گرفته بود .
كاغذ سفيد ديگري برداشت . . . پنجره اتاقش را نقاشي كرد و خودش را . . . در حال شليك به سمت پسركي كه با تيركمان و كبوتري در دست مي گريخت . |
|